جوانمرد. خیر. کریم. سخی. بذال. باسخاوت. طلق الیدین. (دستور اللغه) : و عزیز مردی راست بود اندر عمل اما گشاده دست و شایگان نبود. (تاریخ سیستان) ، نافذالامر. مبسوطالید: گشاده دست شوی در جهان به امر و به نهی گشاده دست شوی چون گشاده داری در. رضی الدین نیشابوری
جوانمرد. خیر. کریم. سخی. بذال. باسخاوت. طلق الیدین. (دستور اللغه) : و عزیز مردی راست بود اندر عمل اما گشاده دست و شایگان نبود. (تاریخ سیستان) ، نافذالامر. مبسوطالید: گشاده دست شوی در جهان به امر و به نهی گشاده دست شوی چون گشاده داری در. رضی الدین نیشابوری
دلباز. مبسوط: که پیروز رفتی و بازآمدی گشاده دل و بی نیاز آمدی. فردوسی. ، خوشحال و بافرح. (برهان) (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) : سپه یکسره پیش سام آمدند گشاده دل و شادکام آمدند. فردوسی. پذیره شدش رستم زال سام سپاهی گشاده دل و شادکام. فردوسی. بفرمود تا پیش او آورند گشاده دل و تازه رو آورند. فردوسی. به آئین همه پیش باز آمدند گشاده دل و بی نیاز آمدند. فردوسی. ، جوانمرد. دارای بخشش. (از ناظم الاطباء). کریم. بخشنده، دارای سعۀ صدر: بزرگان ایران گشاده دلند تو گویی که آهن همی بگسلند. فردوسی
دلباز. مبسوط: که پیروز رفتی و بازآمدی گشاده دل و بی نیاز آمدی. فردوسی. ، خوشحال و بافرح. (برهان) (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) : سپه یکسره پیش سام آمدند گشاده دل و شادکام آمدند. فردوسی. پذیره شدش رستم زال سام سپاهی گشاده دل و شادکام. فردوسی. بفرمود تا پیش او آورند گشاده دل و تازه رو آورند. فردوسی. به آئین همه پیش باز آمدند گشاده دل و بی نیاز آمدند. فردوسی. ، جوانمرد. دارای بخشش. (از ناظم الاطباء). کریم. بخشنده، دارای سعۀ صدر: بزرگان ایران گشاده دلند تو گویی که آهن همی بگسلند. فردوسی
صفت مرکّب}}روباز مقابل روبسته. چهرۀ روپوش نگرفته. بی حجاب: خوبرویان گشاده رو باشند تو که روبسته ای مگر زشتی ؟ سعدی. اما در خلوت با خاصان گشاده رو و خوشخو آمیزگار اولیتر. (گلستان)، خوشگل. مقبول. زیبا: زآن روی که بس گشاده روی است مویم چو زبان، زبان چو موی است. نظامی
صِفَتِ مُرَکَّب}}روباز مقابل روبسته. چهرۀ روپوش نگرفته. بی حجاب: خوبرویان گشاده رو باشند تو که روبسته ای مگر زشتی ؟ سعدی. اما در خلوت با خاصان گشاده رو و خوشخو آمیزگار اولیتر. (گلستان)، خوشگل. مقبول. زیبا: زآن روی که بس گشاده روی است مویم چو زبان، زبان چو موی است. نظامی
آنکه حجاب ندارد. آنکه رو نبندد، بشاش. خندان. شادان. طلق الوجه. (منتهی الارب) : رسیدند بهرام و خسرو بهم گشاده یکی روی و دیگر دژم. فردوسی. ، بشاش. خندان. شادان: گشاده روی باید بود یکچند که پای و سر نیاید هر دو در بند. نظامی. گشاده روی کنی همچو گل وداع مرا شکسته دل نکنی پیش عندلیبانم. صائب. رجوع به گشاده رو شود
آنکه حجاب ندارد. آنکه رو نبندد، بشاش. خندان. شادان. طلق الوجه. (منتهی الارب) : رسیدند بهرام و خسرو بهم گشاده یکی روی و دیگر دژم. فردوسی. ، بشاش. خندان. شادان: گشاده روی باید بود یکچند که پای و سر نیاید هر دو در بند. نظامی. گشاده روی کنی همچو گل وداع مرا شکسته دل نکنی پیش عندلیبانم. صائب. رجوع به گشاده رو شود